به غضنفر می گن:برو لباس مشکی بپوش میخوایم بریم عزاداری پدرت.میگه:حس می کنم یه اتفاقی افتاده شما به من نمی گید..
----
یکی می زنه زیر گوش دوستش اون عصبانی میشه یقه ی دوستش را می گیره میگه مرد حسابی جون ننه ات بگو جدی زدی یا شوخی بود.
دوستش با عصبانیت میگه :خیلی هم جدی بود. اولی میگه خدا را شکر آخه من با کسی شوخی ندارم.
----
غضنفر تو ترافیک گیر میکنه
میگه : ها ماشالا !
به این میگن عروسی !
----
شعر بعد از طلاق: یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش انقدر لوس و ننر شد که سپردم به ننش!
----
مردی با اسلحه وارد یك بانك شد و تقاضای پول كرد وقتی پولهارا دریافت كرد رو به یكی از مشتریان بانك كرد و پرسید: آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟
مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا كشت او مجددا رو به زوجی كرد كه نزدیك او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!!
----
ازغضنفرمی پرسن :عروسی پسرت کیه؟
می گه:این دوشنبه نه چهارشنبه ی بعدی
----
قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟
غضنفر: جناب قاضی! خودش میخواست، هر وقت من را میدید،
میگفت یک سری به ما بزن!
----
غضنفر دخترش بچه دار نمیشده ، هرچی دوا درمون میکنن جواب نمیده
آخرش شوهرش میدن !
----
تو دادگاه وكيل مدافع ميگه: جناب قاضي!
مردي كه شما محاكمه اش ميكنيد
پدري مهربان، انساني شريف و آدمي با وقار است.
متهم ميگه: اين قرار بود از من دفاع كنه، نه از كسي ديگه.
----
معلم: الفباي فارسي رو بگو ببينم.
شاگرد: الف ? ب ? پ ? ت ? ث ? چهار ? پنج ? شش ? هفت...
معلم: الفباي انگليسي رو بگو ببينم.
شاگرد: ا ? بي ? سي ? چهل ? پنجاه ? شصت ? هفتاد...
معلم: الفباي يوناني رو بگو ببينم.
شاگرد: آلفا ? بتا ? ستا ? چهارتا ? پنجتا ...
معلم: نخواستم بابا يه شعر بگو.
شاگرد: نابرده رنج گنج ? پنج ? شش ? هفت..
----
خانمی نه چندان خوش قیافه به همسرش مي گه: شباهت من و خورشيد چيه؟
شوهرش می گه: به جفتتون نمي شه مستقيم نگاه كرد

لطفا بر روی این لینک کلیک کنید
:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3